پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه سن داره

فرزند ایران زمین

خانه تكاني

خوب پرهام جان نزديك سال نو هست و ما در حال خانه تكاني بابايي پدرم درومد انقدر كار كردم البته من ممنون هستم از تو و ماماني كه پا به پاي من كار كرديد . دوستتون دارم
27 اسفند 1390

چهارشنبه سوري

خوب بابا جون امشب شب چهارشنبه سوري هستش كه شما هنوز تو دل مامانيت هستي چهارشنبه سوري الانا زياد قشنگ نيست همش ترقه و نارنجك سر وصدا واي از دست اين مردم بي فرهنگ كه اصل خودشون رو فراموش مي كنند زمانه ما آقا پرهام چهارشنبه سوري معني ديگه اي داشت ما با بچه محلامون مي رفتيم روز قبل از چهارشنبه سوري دنبال چوب و تير تخته و بوته و بعد دونگي پول مي گذاشتيم و اركست مي آورديم دور آتيش تو محل ميزديم و ميرقصيديم از رو آتيش مي پريديم حتي از محله هاي ديگه ميومدن محل ما، محل ما هم بابا جون دهكده المپيك بود كه هنوزم بابابزرگ و مامان بزرگ  اونجا هستن اينارو گفتم چون دلم هواي قديم و كرد بعدشم به شما بگم و فرهنگ سازي رو از الان براي شما انجام بدم كه ف...
23 اسفند 1390

عذر خواهي از تو

خوب بعد اينكه ماماني ازمايش داد ما متوجه شديم كه رادمهر كوچولو قندش رفته بالا و خاله خيلي ناراحته ما هم تصميم گرفتيم بريم  پيش رادمهر . رادمهر مي خواست يه دارويي رو بخوره اما از اونجايي كه بد دارو مي خوره با هزار كلك يكم خورد اما فايده نداشت منم برگشتم گفتم بايد كرماي دلت بميرن تا خوب بشي و بايد اين دارو رو بخوري اينجا بود كه مامجبور شديم از شما مايه بزاريم و بگيم كه  اگه نخوري ميديم آقا پرهام بخوره رادمهر هم نگذاشت نه برداشت گفت مگه كرم داره ما هم با عرض معذرت گفتيم آره و از اين بابت از شما معذرت مي خواهيم اميدوارم مارو ببخشي آخه رادمهر گناه داشت مريض شده بود طب روده اي كرده بود بعدشم كه قندش خيلي بالا بود آخه اون الان خيلي كوچو...
22 اسفند 1390

آزمايش قند خون

خوب پرهام جان ، ماماني رو امروز بردم براي آزمايش قند خون كه تو دومرحله انجام مي شد مرحله اول كه گرفتن نمونه خون بود و ادرار(بابا جون زيادم پاستوريزه باشي خوب نيست همون جيش ) و بعد بايد دو تا ليوان شربت مي خورد كه خانم پرستار بهش داده بود كه بخوره و بعد از 2 ساعت بياد آزمايش بعدي رو بگيرن ازش كه بايد بگم ماماني تو اين مدت بايد ناشتا مي بود كه اين از ماماني بر نميومد كه صبحانه نخوره تا حدودا 10:30 بنابر اين  ساعت 10 حال ماماني بهم مي خوره و كل زحمات ما به باد ميره و بايد دوباره فردا همين مراحل تكرار بشه از دست تو كه ماماني رو اذيت مي كني يادت باشه فسقلي ...
21 اسفند 1390

حال و هواي اين روزهاي ماماني

سلام پرهام جان نميدونم الان چند سالته كه اين مطلب رو مي خوني ما هستيم يا نه ديشب ماماني خيلي دلش گرفته بود و همش براي تو صحبت مي كرد و يه جورايي قربون صدقه تو مي رفت تا خودش رو فراموش كنه اخرم نگفت كه چي شده ولي فكر كنم يه وقتايي آدما نياز دارن تنها باشن و با اون كسي كه دوستش دارن حرف بزنن و اون كس تو بودي نمي دونم شنيدي حرفاشو نشنيدي حرفاشو الانم حدودا 5 ماه چند روز هست كه تو دل مامانيت هستي احتمالا شنيدي. اينا رو گفتم كه بدوني زندگي پر فراز و نشيبه و نبايد       نا اميد بشي تو هيچ كاري و بايد دركت رو از زندگي ببري بالا و گاهي تو تنهاييت با كسي كه دوستش داري صحبت كني. باشه بابا جون من و مامانت خيلي دوستت داريم ...
14 اسفند 1390

حس حسادت كودكانه

خوب بابا جون طبق قول قبلي كه داده بودم مي خوام راجب لباسهايي كه مامان برات خريده و واكنش هاي رادمهر كوچولو برات بگم ماماني :رادمهر اين لباسهاي پرهام رادمهر: پرهام كيه مال منه ماماني : نه مال پرهام كوچولو رادمهر: پرهام كجاست ببينمش؟ ماماني: تو دل من رادمهر:يعني منم اينجا بودم ماماني : نه تو، تو دل ماماني خودت بودي رادمهر هم كه حسابي گيج شده بود گفت: نه ولش كن اينا ماله منه برداشت رفت اون اتاق ...
13 اسفند 1390

سيسموني4

سلام بابا جون ببخشيد من چند روز برات چيزي ننوشتم .خوب بعد از خريد تخت و كمد ست كامل كالسكه و يك سري لباس چند شب پيش هم ماماني يه هزار پاي 2متري برات خريد و كلي لباس شلوار كه اينا ماجرا داره با آقا رادمهر كوچولو (پسر خاله ماماني) گه حدودا 4 سالشه انشاالله بعدا ميگم جالب و خنده دار پس پرهام جان، باباجون تا بعد ......
13 اسفند 1390

احترام به تو حتي تو دل مامانيت

ما ديشب رفتيم خونه دايي يا عمو حسين يكي از دوستامون حالا چرا يا اوردم بخاطر اينكه داداش حسين يكي از دوستاي خوب ماست كه يه جورايي براي ماماني مثل برادر همينطور بلعكس خوب بگذريم ديشب حسين آقا 2 تا مهمان براش امد و از هر دو خواست كه به شما سلام كنن و يه جورايي به شما احترام بگذارند تا همه وجود شما رو حس كنن و من ازش ممنونم و بعدش با هم رفتيم سرزمين عجايب تيراژه براي بازي و صرف شام شب قشنگي بود و به همه خوش گذشت احساس مي كنم واسه تو هم شب قشنگي بودمگنه آقا پرهام
6 اسفند 1390

ماجراي سيسموني 3

سلام پرهان جان ما ديروز هم رفتيم به اتفاق مامان بزرگ ومامانيت براي خريد مابقي سيسموني شما سمت شانزليزه تو خيابان وليعصر كلي لباس خريديم اما كلكل كردن ماماني با مامان بزرگ براي خريد لاسها جالب بود وقتي مامان يه چي انتخاب مي كرد مامان بزرگ مي گفت نه و بلعكس اما ماماني موفق تر بود و هرچيزي رو برات قبول نمي كرد، اما مامان بزرگتم چون به فكرت بود مي خواست نقشي داشته باشه. پس مامان بزرگ ممنون. بعد رفتيم سر كالاسكه و اينجور چيزا كه مامان بزرگ همايت از كالاهاي ايرانيش گل كرد و مي گفت فقط ايراني و و مامانيت ميكفت خارجي آخرشم كه معلوم كي برنده شد كالاسكه كرير ساك روروك خارجي مارك كپلا خريديم كه حتي براي اطمينان ما آقاي فروشنده روش نشست . مباركت باشه اي...
3 اسفند 1390
1